نمی دانم از فراق تو بنالم يا از غريبی خودم؟
نمی دانم تو را بخوانم که بر گردی يا خودم را دعا کنم که بيايم؟
از اين بسوزم که نيستی يا از آن بنالم که چرا هستم؟
هيچ می گويی اسيری داشتی حالش چه شد ، خسته ی من نيمه جانی داشت احوالش چه شد...
از طعمِ استخوانِ دوست داشتنیِ جُمجُمه ام سخن ميگويم ،
كه تنها صدای تو ،
در حفره های خالی اش ،
تكرار ميشود ،
وقتی بالای سَرِمان ،روی زمين ،
هيچكس نامِ كوچكمان را ديگر نميداند.

javahermarket
نظرات شما عزیزان:
سارا 
ساعت17:54---8 شهريور 1390
سلام امین جان مطالب جذابی داری اگه میشه عکست رو بذار تو وبلاگت تاببینمت
|